The Suburban

تکه ی هشتم

The Suburban

تکه ی هشتم

۲ مطلب در فروردين ۱۴۰۲ ثبت شده است

تو خیلی خوب میدونستی که کرکس ها

بر روی لاشه ی رابطه ی پدر و مادرت شروع به پرواز کردن
ولی باز منتظر موندی.
امیدوار بودی که اون صفحه های گرامافون بیان وسط و یه روز خوب رو براتون بسازن.
ولی همه میدونن، همیشه الکله که پادرمیونی میکنه
یا دود سیگار.
چیز جدیدی نیست.
حداقل نه برای دختری مثل تو.
کاری هم از دستت بر نمیومد.

من میتونستم توی خط چشمی که همیشه میکشیدی ببینمش

که چطور تو زندگیت همه چی سیاه بود یا سیاه شد.

من هم خیلی خوب میدونستم که از رابطه ی تو و اون هیچی نمونده
پس منتظر چی بودی؟
اون اصلا به تو بیشتر از اون آشغال هاش اهمیت میداد؟
ولی من میدونم
که همیشه پای الکل وسطه
یا دود سیگار
چیز جدیدی نیست
وقتی افرادی مثل تو
در بیست و دو سالگی می میرند.

میدونم که نمی تونم جوری که زندگیت رو پیش بردی رو مقصر یدونم
ولی دوست دارم بدونم که آیا راهی بود که تو بتونی خط چشمت رو رنگی بزنی؟

نه اون مشکیِ ضخیمِ همیشگی.

 

به کشیدن چهره ام ادامه بده.

بذار دستت راهش رو در میان گذشته ایی که مغزت رو ترک کردن، پیدا کنه.

و هروقت فکر کردی "دیگه زمانی نمونده"

دست از کشیدن اون خط بر ندار.

بذار اون خط فردای من و تو رو بهم وصل کنه.

بذار اون خط فردای من و تو رو ترسیم کنه.

حالا، دستات رو رها کن تا به من برسند.

"ما این اجازه رو نداریم"

بذار اون بخش ها رو به خاطر بسپارند و هر وقت نیاز داشتی

یا هروقت مردد بودی، خاطراتِ دست هات به کمکت میان.

دیدی؟

دست ها به خوبی به یاد دارند.

حتی زمانی که من خیلی وقته رفته ام و تو سوخته ایی.

دستات رو رها بذار که به رنگ های نقاشی پناه ببرند

و موقع غروب آفتاب، چهره ی منو نقاشی کنند.