The Suburban

تکه ی هشتم

The Suburban

تکه ی هشتم

نگاهم رو از خورشید می گیرم، از روی شرمندگی

خورشید هیچوقت چشم هام رو اذیت نکرد

احساس گناه می کنم، هربار که اینطوری تصمیم می گیرم همه کس و همه چیز رو پشت سر رها کنم

نا امیدشون کردم، خورشید رو، ماه رو، خدا رو

حالا فقط منو رها کن، بیشتر از این توان تحمل ندارم

من هرگز برای این دنیا مقدر نشده بودم

افکارم همیشه جوری به نظر می رسیدن که انگار خوده شیطان اونا رو طراحی کرده

و حالا از هیچکس برای بخشش و رحم درخواست نمی کنم

فقط باید قبل اینکه خورشید ازم رو برگردونه تموم بشم

 

سقوط می کنم، سقوط می کنم، سقوط می کنم

بذار کاملاً غرق بشم، بدون هیچ راه بازگشتی

قسم می خورم به قلب تیکه تیکه شده م

که دست و پا نزنم، که تلاشی برای نجات پیدا کردن نکنم

 

و اون موقع توی آب نفس عمیقی می کشم

اونقدر عمیق که ریه هام از آب پر بشن

و قول میدم هردو چشم هام رو بسته نگه دارم

چون اونا و من هیچوقت لایق نور خورشید نبودیم

حتی در تاریک ترین لحظات

و نه حتی الان که دارم چیزی رو پس میدم که ای کاش هیچوقت مال من نبود.

 

 

پ.ن:تو خوابم داشت بارون میبارید، بارون تابستونی

میدونی که چقدر دوست دارم وقتی که تابستون رو بارون دربرمی گیره

ولی من بارون خدا رو نمی خوام، بارون خودم رو می خوام

چی رو دیگه باید از دست بدم وقتی که حتی نمی تونم تو پاییز و زمستون هم ببینمش؟

  • ۰۲/۰۵/۲۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی