- ۰۲/۰۲/۱۹
- ۱ نظر
دستم جای همیشگیش بود، توی دست تو.
هوا گرم بود، ولی همیشه هوای اطراف دست هامون متعادل بود.
انگاری که بهمون می گن "فقط دست های هم رو بگیرین"
روی جاده ی خاکیِ منتهی به قبرستون.
ولی ما از کنارش گذشتیم، با اینکه ردپا ها ما رو به اونجا می رسوندن.
ولی ما از کنارش گذشتیم درحالیکه من دست هات رو محکم تر از قبل فشار دادم.
چون ما، چون من و تو سعی داشتیم انکارش کنیم
سعی داشتیم تموم شدن مون رو انکار کنیم.
اما حالا هم می تونیم؟
راهی که اون روز ساختیم، به اون درخت توت ختم شد.
همونی که که انگار دو درخت بودن ولی یکی بودن و مایی که انگار دو نفر بودیم ولی یکی بودیم.
زیبا.
و اما توت ها، نه اونقدری رسیده بودن که موقع کندن له بشن و نه اونقدر نرسیده بودن که زیر دندون ترش مزه بشن.
مناسب.
مناسب مثل ما. متعادل مثل ما. میرا مثل ما.
و زمانی که بیش از حد برسن، از روی درخت میفتن، درست مثل ما.
چون شاخه ی درخت فقط تا حدی توان نگه داریشون رو داره، درست مثل دنیای ما.
- ۰۲/۰۲/۱۹
کی رو باید مقصر دونست؟
دنیای نا توان ما یا سنگینی وزن ما؟
یا خالق هر دو رو؟